گشودن راه«تأویل»براى فهم حقایق آن سویى از بطون و کمون هستى، تصریح آیات قرآن کریم است.عارفان مسلمان براى بازگویى و گشودن دریافتهاى باطنى خویش، راه تأویل را برگزیدهاند و بدان تمسک جستهاند.در این مقاله سعى شده است که دیدگاه مولوى با کنکاشى که در اثر ارزشمند مثنوى در موضوع تأویل مىشود؛مباحث اصلى و جانبىاش- که معمولا مورد پرسش ذهن پژوهشگران متون عرفانى در ادب فارسى است-با ارائه شواهدى گویا، دقیقا تحلیل شود.در هرکدام از سر فصلهاى مقاله، امکان آوردن شواهد متعدد وجود داشت، امّا به خاطر جلوگیرى از طولانى شدن کلام و رعایت محظورات مجلّه، از این کار پرهیز گردید.
اشراق، عرفان، تأویل، عشق، جذبه، معرفت
روش عمده به کار گرفته شده در این مقاله، از نوع روش اسنادى و پژوهشى است که ضمن بررسى نمونهها و شواهد، نتیجه استخراج و ارائه شده است.
جداى از بحث بر سر دیدگاههاى مختلف در خصوص منشأ نفوذ تفکر عرفانى و در نتیجه پیدایش و ظهور عرفان در میان مسلمانان، آنچه خدشه بر آن وارد نمىتوان ساخت؛ این است که اسلام به عنوان یک جهانبینى توحیدى محض، خاصترین و نابترین بابهاى وصول به حقیقت هستى را در نظرگاه موحدان گشود و با تکیه بر زبان وحى، مشتاقانى را که فطرتا در جستجوى یافتن حقیقت آن سویى بودند؛در دامان خویش تربیت نمود.قرآن کریم به عنوان زبان وحى و محکمترین راهنماى دریافت حقیقت-که نیاز فطرى انسان است-عمدهترین و نابترین آبشخور اندیشههاى شورانگیز ارباب قلوب و جامه چاکان دوستدار حقیقت بوده است و عارفان مسلمان-با هر درجهاى از شدت و ضعف-به عنوان سرآمد بهرهمندان از حیات طیّب، نه تنها قرآن کریم را به عنوان آموزگار عشق دلیرانه و وسوسهسوز و زننده گردن اندیشه غیرتوحیدى مىپذیرفتهاند، بلکه در پى بستگى تام خود با قرآن عزیز به ترک همه چیز و پرداختن به ریاضتها و مجاهدات طولانى مبادرت مىنمودهاند و مىنمایند تا دریچههاى دل را بر نفحات روحنواز رحمت رحمان گشوده و مصباح جانشان را به زیت عشق و نار جذبه حق برافروخته دارند و آنگاه چون کوکب درّى، خلایق را به سمت مشاهده آنچه خود مشاهده و تجربه کردهاند، فراخوانند.این آغازى است براى به خدمت کشیدن «واژگان»براى بیان آنچه ادراک کردهاند.انسان حقیقت یافتهاى مىخواهد با دستگاه اعتبارى لغات و اصطلاحات، قابلیّتهاى روحى مستعدان دیگر را به سمت فعلیّت رهنمون گردد و او را به مشاهده جلوههاى متنوّع حقیقت سوق دهد.اگرچه دایرهاى بسیار تنگ و ابزارى بسیار ناقص چون زبان و لغت، وسیله و ابزار این انتقال و شرح است، اما عارف نیز سعى مىکند این تنگى را به فراخى بدل سازد.از سوى دیگر این بزرگواران چون از حال خود سخن مىگویند، زبانشان با زبان علم رسمى متفاوت است، همانگونه که آلت ادراک آنها نیز متفاوت است و زبان«تأویل»به عنوان زبانى براى بازگو کردن مشاهدات، مکاشفات، واقعهها و عوالم روحانى انتخاب و به کار گرفته مىشود.
مولوى به عنوان یکى از برجستهترین این شوریدگان و سوخته جانان1و فراخ- سینگان2که مى وصل چشیده3و سینهاش، شراب خانه عالم بوده، 4هرگز نتوانست فریادها، خروشها و دعویهاى مستانه و عافیتسوز خود را مخفى دارد و دیگران را از حظّ خویش محروم سازد، بناچار به قالب تنگ همین الفاظ اعتبارى که آلت بیان ادراکات حسّى و عقلى است، تمسّک جست و قالب تنگ آن را با پذیرش«تأویل»کمى گسترده ساخت و قابلیّت بازگویى نشانههایى از حقیقت را به آن بخشید.حقیقت دارد که ماه، بىگفت و شنید راهنماست و بابىزبانى نور مىافشاند، امّا اگر در گفت آید، شبروان زودتر راه خواهند یافت.5
معنا و مفهموم تأویل
تأویل، در لغت از ماده«اول»اشتقاق یافته و اهل لغت«اول»را«رجوع»معنا کردهاند. گویند:«آل الیه»«اى رجع»تأویل برگشت دادن و برگشتن است.6
مترادف این واژه در زبان انگلیسى هرمنوتیک 1 است که به معناى تفسیر و ایضاح کتاب مقدس آمده است.
تأویل، یکى از کلمات کلیدى قرآن و همچنین از اصطلاحات علوم قرآنى است که در حوزه علم و حدیث و حکمت و عرفان و علوم بلاغى و ادبى هم کاربرد دارد.در قرآن مجید این کلمه به همین صورت اسمى و مصدرى، هفده بار به کار رفته است که هفت بار آن به «تعبیر خواب»(تأویل الاحادیث)در داستان حضرت یوسف(4)مربوط مىشود، و در چند مورد به معناى«سررسید»و«عده»و«عاقبت و سرانجام»یک امر است، و در مواردى نیز حدودا به معناى«کشف معانى باطنى و مرموز»به کار رفته است.در سه مورد نیز به معناى «تأویل قرآن»و«تأویل آیات قرآن»به کار رفته است.که به ترتیب عبارتند از: 1-آل عمران، آیه 7، 2-اعراف، آیه 53 و3-یونس، آیه 39.شایان ذکر است که واضحترین و (1)- citonemreH
مفهوم مورد آیه 7 از سوره آل عمران است.7
مفهوم«تأویل»در متون نظم و نثر ادبى فارسى
دو اصطلاح«رمز»و«تأویل»هنگامى تعریف مىگردد که اعتقاد به ماوراى ظاهر در لفظ و متن، پذیرفته شده باشد.اعتقادى که بدیهیّات تفکّرات عرفانى است.بنابراین این راه یافتن از ظاهر متن رمزى و تأویل آن به باطن و حقیقت آن نیز به منزله خروج از جهان محسوس و مجاز و ورود به عالم باطن و حقیقت است.در آثار متصوّفه آمده است که: «رمز عبارت از معنى باطنى است که مخزون است تحت کلام ظاهرى، که غیر از اهل آن بدان دست نیابند.»8
رمز در این تعریف چنانکه دیده مىشود به معناى«مرموز»یعنى معنى پوشیده در زیر کلام ظاهر دلالت دارد.با این تعریف، اکنون به مشخص ساختن معناى تأویل در متون عرفانى مىپردازیم.
«تأویل عبارت از بیان رمز یا رموز است از یک لفظ یا یک واقعه یا مکاشفه و یا خواب و.....که با آن معنایى غیر از آنچه بر معناى ظاهر دلالت دارد، اراده مىگردد.به عبارتى، نوعى ادراک است؛ادراکى که بصیرت یا روح یا دل و یا تخیلّ فعّال، وسیله و ابزار و آلت آن است.موضوع این ادراک«عالم ما بعد الطبیعه و یا ملکوت اشیاء»مىباشند؛ عالمى که غیرمحسوس و بسیار گستردهتر از عالم ماده و حس است.ادراکى که شخص نسبت به باطن دریافت مىکند.در تأویل، بخشى از قابلیتهاى روح انسانى است که به فعلیّت مىرسد و ثمره این تأویل، فعلیّت ظهور معانى و مفاهیمى است که در روح عارف حاصل مىشود.
محمد غزالى مىگوید:9
«فرق صوفى و عالم در علم ظاهر، این است که صوفى جز از حال خود سخن نمىگوید و از اینرو پاسخهاى صوفیان به مسائل مشابه متفاوت است.»
غزالى در بیان فوق، علاوه بر آن که آلت این ادراک را بیان نموده است؛به تفاوت بودن این ادراکها و یا تنوّع آنها نیز اشاره دارد.
عرفان محى الدّین عربى نیز«زبان تأویل»را نپذیرفته است و آن را در تمام امور تعلیم داده است.او با الهام از حدیث نبوى«الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا»مىگوید که:پیامبر-صلّى اللَّه علیه و اله و سلّم-ما را با این حدیث متنبّه و آگاه ساخته است که هرچه انسان در این عالم و در حیات دنیا مىبیند؛به منزله رؤیاى نایم، و خیال است.پس بناچار باید تأویل و تعبیر گردد، چنانکه در این خصوص آورده است: «و کما قال عیله السلام:الناس نیام، فاذا ماتوا انتهبوا، نبه على انه کل ما یراه الانسان فى حیاته الدنیا انّما هو بمنزلة الرؤیا للنَّائم خیال، فلا بدمن تاویله»10
براساس این بینش، همانطور که رؤیا را معانى پشت پرده است و نیازمند تأویل است، براى تمامى امورى که در این عالم اعتبار شدهاند نیز حقایقى متجسّد در عوالم ما فوق حسى وجود دارد که براى دریافت و بیان آن حقایق نیازمند«تأویل»هستیم؛تأویلى که اهل ذوق و شهود به وسیله آن از ظواهر مىگذرند و به حقایق و معانى مىرسند.
آنچه متفکّران باطنگرا پذیرفتهاند، براساس معادله مسلّم«جهان صغیر-جهان کبیر»11بنا گذاشته شده است.«واژهها»که آلت ارتباطى زیست انسان در جهان صغیر هستند اگر بخواهند به بیان حقایق آن سویى جهان کبیر بپردازند، یقینا محدود و ناتوانند.لذا این متفکّران که بخش حیات طبیعى آدمى را، در امتداد بخش فوق طبیعى و روحى او مىدانند -و نه در تضاد با آن-به ارتباط بین«لفظ»و«معناى باطنى»قایل هستند.این کلمات، الفاظ و یا واقعهها، نمودى هستند براى انعکاس یک حقیقت که ماوراى آنها جریان دارد، مختصر آن که راه یافتن از ظاهریک متن به باطن و حقیقت آن-به شرط داشتن تلقّى رمزى از آن به منزله خروج از جهان محسوس و مجاز ورود به عالم باطن و حقیقت است؛عالم باطن و حقیقتى که هر عارفى با مکاشفات، مشاهدات، تفکّرات و رؤیاى صادق و....تجربه مىکند و با اراده معناى غیرظاهرى الفاظ، سعى مىکند آن دریافت را در میان مستعدّین منعکس نماید.و یعنى خروج از جهان صغیر به جهان کبیر و بیان حقایق جهان کبیر با آلت بیان ادراک جهان صغیر، یعنى با«واژهها».
اعتقاد مولوى به موضوع«تأویل»اعتقادى نسبى است؛یعنى براساس صراحتهاى موجود در متن مثنوى، تأویل را مىپذیرد، امّا نه به صورت مطلق.اعتقاد او به تأویل به شرطى است که به قول خود او«گرمىبخش»باشد.گرمىبخش در جهت سلوک و شهود عرفانى وپاکباختگى در برابر حقیقت.اگر تأویل در این جهت، سمتگیرى نداشته باشد و موجب سرد مزاجى رهروان در پیمودن راه وصل به حقیقت-که همانا فناى سالک است-بینجامد؛به همان قدر مورد نکوهش او قرار مىگیرد که بقیه آراء نامیمون دیگر.
مولوى پاکباختهاى است که«نوش اسرار جلال»او را چون«سوسن صد زبان»لال مىسازد و اگر به وجد هم در آید، مىگوید و به وجد مىنشاند.او سراسر، در اختیار عشق پاک است.هرچه او را به این عشق نزدیک کند، مبارک و هرچه حجاب شود مانع، مطرود و مخزول است.این اعتقاد، دوگانگى در اندیشه نیست، بلکه یکسویى یگانه است با خواست حق و معشوق بىنهایت او!
پس از بیان مقدمه فوق که بیان آن ضرورى مىنمود، اکنون طى سر فصلهاى جداگانه، دیدگاه مولوى را به صورت تفصیل مىآوریم:
الف)تأویل آیه: «تحسبهم ایقاضا و هم رقود و نقلبهم ذات الیمین و ذات الشمال» کهف/18
ترجمه: «و آنها(یعنى اصحاب کهف)را بیدار پنداشتى و حال آنکه در خواب بودند و ما(براى رفع خستگى)آنان را به پهلوى راست و چپ مىگردانیم....»
مولوى:
حال عارف این بود بىخواب هم
گفت ایزد«هم رقود»زین مرم
خفته از احوال دنیا روز و شب
چون قلم در پنجه تقلیب ربّ
مثنوى/د 1/بیت 394 ء 395
مولوى در ابیات فوق، بخشى از آیه شریفه را که در وصف اصحاب کهف فرموده است.
«و حال آنکه ایشان در خواب بودند»تأویل نموده و به معناى«خفتن از احوال دنیا در روز و شب»دانسته است، که این، از صفات عارفان است.
تأویل«ذات الیمین و ذات الشمال»: مولوى در دفتر اول مثنوى ضمن داستان حضرت یوسف علیه السلام در مورد فراز فوق از آیه مورد بحث گوید:
اولیا اصحاب کهفاند اى عنود
در قیام و در تقلب هم رقود
مىکشدشان بىتکلّف در فعال
بىخبر ذات الیمین ذات الشمال
چیست آن ذات الیمین، فعل حسن
چیست آن ذات الشمال، اشغال من
مثنوى/د 1/ص 196
تأویل«ذات الیمین»به کارهاى صالح و نیکویى که اولیاى حق انجام مىدهند و تأویل «ذات الشمال»به فعالیتهایى که آنان در جهت نیاز مادّى وجود خود، مجبور به انجام آن هستند.بنابراین، خداوند همه امور روحى و جسمى اولیا و دوستان خود را کفایت و کارسازى مىکند و ایشان را به خودشان واگذار نمىکند.پس، هر فعلى که از اولیاى حق صادر مىشود، فعل حق است.
تأویل آیه: «و الضحى و الیل اذا سجى» سوره ضحى/2
ترجمه: «قسم به روز روشن یا هنگام ظهر و قسم به شب یا هنگام آرامش آن» مولوى:
زان سبب فرمود یزدا
ن«و الضحى»و الضحى نور ضمیر مصطفى
مثنوى/د 2/بیت 296
توضیح: مولوى از کلمه«ضحى»تأویل آن را اراده کرده است به معناى، «نور باطن نبى گرامى اسلام(ص)».
تأویل آیه: «مرج البحرین یلتقیان بینهما برزخ لایبغیان» الرحمن/19 و 20
ترجمه: «اوست که دو دریا را به هم آویخت و میان آن دو دریا، برزخ و فاصلهاى است که تجاوز به حدود یکدیگر نمىکنند».
مولوى:
گرد پایه حوض دل گرد اى پسر
هان زپایه حوض تن مىکن حذر
بحر تن بر بحر دل بر هم زنان
در میانشان برزخ لایبغیان
مثنوى/د 2/ابیات 1376 و 1377
مولوى دو دریا را به دریاى تن و دریاى دل تأویل نموده است که در حد فاصل این دو دریا، فاصلهاى(برزخ)است که حدود یکدیگر تجاوز نمىکنند.
تأویل آیه: انما المومنون اخوة فاصلحوا بین اخویکم حجرات/10
ترجمه:«جز این نیست که مؤمنان راستین با یکدیگر برادرند، پس بین آنان- که برادرانتان هستند-اصلاح برقرار سازید.»
ده چراغ از حاضر آرى در مکان
هر یکى باشد به صورت غیر آن
فرق نتوان کرد نور هر یکى
چون به نورش روى آرى بىشکى
اطلب المعنى من الفرقان و قل
لانفرق بین آحاد الرسل
گر تو صد سیب و صد آبى بشمرى
صد نماند، یک شود چون بفشرى
در معانى قسمت و اعداد نیست
در معانى تجزیه و افراد نیست
مثنوى/د 1/ص 325
در مثنوى مولوى، به مناسبت مقام، بسیارى از آیات قرآن با اشاره تأویل گردیده است که ناشى از شیوه او به واسطه تدبّر در آیات است.در نمونه ذیل دقت کنید: مولوى:
کرده او کرده توست اى حکیم
مؤمنان را اتصالى دان قدیم
مؤمنان معدود ولیک ایمان یکى
جسمشان معدود ولیکن جان یکى
.....
جان حیوانى ندارد اتّحاد
تو مجو این اتحاد از روح باد
گر خورد این نان، نگردد سیر آن
ور کشد بار این نگردد آن گران
......
جمع گفتیم جانهایشان من به اسم
کان یکى صد جان بود نسبت به جسم
همچو آن یک نور خورشید سما
صد بود نسبت به صحن خانهها
چون نماند خانهها را قاعده
مؤمنان مانند نفس واحده
مثنوى/د 2/ص 302
در ابیات فوق، مولوى با غور در معناى آیه شریفه سعى نموده است تا با زبان تأویل، بطنى از بطون آیه را در مقابل دید فهم مخاطبان خویش آشکار سازد.
تأویل آیه: «لانفرق بین احد من رسله» بقره/286
مفهوم آیه: هیچ تفاوت و اختلافى میان هیچ کدام از فرستادگان حق نیست.
ب)وجوب تأویل مولوى در دفتر ششم، در بیان داستان تعلق موش با چغر و بستن پاى هر دو به رشتهاى و برکشیدن زاغ موش را و معلّق شدن چغر و نالیدن و پشیمانى او از تعلق با غیرجنس، و با جنس خود ناساختن، واضح مىسازد که در اینجا، چون چغر ظاهر روایت«الجماعة رحمة و الفرقة عذاب»را گرفت و به تأویل آن روى نیاورد، لذا دچار هلاکت گردید.در چنین مواردى تأویل واجب است.
مولوى:
هر دو را دل تلافى متّسع
همدگر را قصّه خوان و مستمع
رازگویان با زبان و بىزبان
«الجماعة رحمة»را تأویل دان
مثنوى/د 3/ص 429
ج)چون لفظ نارساست، «تأویل»لازم است این همان دلیل عمدهاى است که در مقدمه، بهطور مبسوط به بیان آن پرداختیم.
مولوى مىگوید:
لفظ در معنى همیشه نارسان
زآن گفت«قد کل لسان»
نطق اسطرلاب باشد در حساب
چه قدر داند زچرخ و آفتاب
خاصه چرخى کین فلک زو پرّهاى است
آفتاب از آفتابش ذرّهاى است
مثنوى/د 1/ص 415
نارسا بودن لفظ در مقابل معانى بلند عرفانى که تجربه شهودى عارف از سیر در عوالم ما فوق عالم حس آنها را یافته، از سوى متقدّمان مولوى نیز بیان شده است؛ واقعیتى که زبان رمزگویى و تأویل را در عرفان به عنوان یک اصل ثابت و لایتغیر در آورده است.
د)عبارتها و الفاظ نشانه«حال»هاست، لذا هر عبارت تأویلهایى دارد.
براى ترقیب معناى«حال»، تعریف این اصطلاح عرفانى را از على بن عثمان هجویرى مىآوریم: «حال معین باشد کى از حق به دل پیوندد بىآنکه از خود آن را به کسب دفع توان کرد چون بیاید، و یا به تکلّف جذب توان کرد، چون برود».12
معمولا احوال را در آثار عرفانى در ده قسم برشمردهاند: مراقبه، قرب، محبّت، خوف، رجا، شوق، انس، طمأنیه، مشاهده و یقین خلاصه کدام آن که«احوال»احساس و آمادگیهاى معنوى است که نه انسان را بر آن سلطهاى است و نه مهار آنها را در دست دارد.احوال تفضّل حق است و تصرّف او در بنده مؤمن.
مولوى الفاظ و عبارتهاى ظاهر شده در لفظ و عبارت عارفان را، نشانهاى بر احوال آنها مىداند و لذا باید این الفاظ و عبارات با توجه به«حالى»که عارف در آن واقع است؛تأویل گردد.این عبارتها و الفاظ نسبت به افراد نیز متفاوت است:
هر عبارت خود نشان حالتى است
حال چون دست و عبارت آلتى است
آلت زرگر به دست کفشگر
همچو دانه کشت کرده ریگ در
و آلت اسکاف پیش برزگر
پیش سگ که، استخوان در پیش خر
بود انا الحق در لب منصور نور
بود انا الله در لب فرعون زور
مثنوى/د 4/ابیات 3-7
از نظر مولوى، معناى لفظ و عبارت را در ظاهر کلام نباید جستجو کرد.اگرچه در مقایسه، دو عبارت ممکن است ظاهرى یکسان داشته باشند، اما در احوال مختلف تأویلهاى گوناگون دارند.
ه)تأثیر روانى تأویل مولوى:
مبتلا چون دید تأویلات رنج
برد بیند، کى شود اومات رنج؟
صاحب تأویل ایاز صابر است
کو به بحر عاقبتها ناظر است
مثنوى/د 5/ابیات 1995 و 1996
انسان عارف به کمک علم و معرفت و شهود خود، در پى آن است که در حد طاقت و توان، حکمت افعال الهى را در یابد؛اگرچه معترف است که علم او در مقابل علم الهى جز قطره دانشى بیش نیست.او مىداند که در اینجارى گشتن مشیّت الهى بر او، مصلحتى جز خیر او، روا داشته نشده است و چون از ظاهر فعل در مىگذرد و به باطن حکمت آن راه مىیابد، به ناخشنودى از خداوند سوق نمىیابد؛لذا دور از حق و یا به تعبیر مولوى «مات»نمىگردد، بلکه در«برد»قرار دارد.این باز جستن سر رشته کارها و رازجوییها از واقعیتهى ظاهر چیزى«تأویل»نیست؛گذر از ظاهر به باطن و نگاه به عاقبت کارها.
و)چگونه تأویل قابل قبول است؟ مولوى:
من چو حاکم اوست گرد او مگرد
تا شوى نامه سیاه و روى زرد
حق بود تأویل کان گرمت کند
پرامید و چست و با شرمت کند
ور کند مست حقیقت این بدان
هست تبدیل و نه تأویل است آن
این براى گرم کردن آمده ست
تا بگیرد ناامیدان را دو دست
مثنوى/د 3/ابیات 18-21
دیدگاه مولوى در ابیات فوق بدون این که شرح و ایضاحى لازم داشته باشد، کاملا آشکار است:تأویل باید گرمابخش و نیرو افزاى سالک در جهت در منازل باشد.
ز)حقیقت که عیان و آشکار است؛تأویل ندارد.
مولوى:
حسها با حسّ تو گویند راز
بىحقیقت بىزبان و بىمجاز
کین حقیقت قابل تأویلهاست
وین توهّم مایه تخییلهاست
آن حقیقت را که باشد از عیان
هیچ تأویلى نگنجد در میان
مثنوى/د 6/ابیات327-329
ح)از چه کس تأویل بپذیریم؟
مولوى:
معنى قرآن زقرآن پرس و بس
وز کسى کآتش زدهست اندر هوس
پیش قرآن گشت قربانى و پست
تا که عین روح او قرآن شده است
مثنوى/د 5/ابیات 0130 و 2131
جالب توجه این است که مولوى اشاره لطیفى دارد به این که تأویلکننده آیات قرآن باید شروط ذیل را داشته باشد: -از قرآن به تأویل قرآن بپردازد، نه آن که معانى قرآن در خدمت معانى ساخته و پرداخته غیرقرآن باشد؛
-تأویلکننده قرآن باید در جنگ با هوسهاى برآمده نفسانى خود چیره شده باشد؛
-در پیشگاه قرآن خاضع باشد تا در پرتو این خضوع، قلب او ظرف معانى بلند قرآن گردد. متأسفانه در طول تاریخ، مکاتب و نحلههاى فکرى و باطنّیه و اخوان الصّفا و صوفّیه و... و اکنون در نظرگاههاى جدید در قالب روشنفکرى، چیزى که رعایت نشده همین حدّ و مرزها بوده است که قبل از دریافت زمینه و استعداد لازم به خود جرأت دادهاند که مفاهیم عظیم قرآنى را که کلام حق خداوندى است، با افکار باطل خود تطبیق و تأویل کنند.(البته در این میدان سخن فراوان است که چون فراتر از چارچوب موضوع مقاله است، خواننده محترم را به تحقیق در این مقوله دعوت مىکنیم).
ط)نمونههایى از مخالفت مولوى با تأویل:
-مولوى درباره تسبیح موجودات مىگوید:کسانى مانند گروه معتزله که اهل عرفان نیستند و جان و روان آنها نور بصیرت الهى ندارد، تسبیح موجودات، یعنى آنچه را که در قرآن کریم فرموده، «و ان من شیى الا یسبح بحمده»را اینطور تأویل مىکنند که مقصود آیات الهى، دلالت مصنوع بر وجود صانع است و نیز از این جهت است که انسان به سبب نظر عبرت در مخلوقات، به یاد خالق مىافتد و عجایب صنع، او را به وجود خداوند قادر متعال رهبرى و رهنمونى مىکند.
سپس مولوى قول آنان را نقد و تعریض صریح و گزنده مىکند:
ما سمیعیم و بصیریم و هشیم
با شما نامحرمان ما خامشیم
چون شما سوى جمادى مىروید
محرم جانان جمادان چون شوید؟
از جمادى عالم جانها روید
غلغل اجزاى عالم بشنوید
فاش تسبیح جمادات آیدت
وسوسه تأویلها نربایدت
چون ندارد جان تو قندیلها
بهر آتش کردهاى تأویلها
که غرض تسبیح ظاهر کى بود
دعوى دیدن خیال غى بود
بلکه هر بیننده را دیدار آن
وقت عبرت مىکند تسبیحخوان
پس چو از تسبیح یادت مىدهد
آن دلالت همچو گفتن مىبود
این بود تأویل اهل اعتزال
واى آنکس که ندارد نور حال
چون زحس بیرون نیاید آدمى
باشد از تصویر غیبى اعجمى
مثنوى/د 2/ابیات 58
ى)تمثیل«صاحب تأویل باطل»در مثنوى مولوى:
مولوى طى تمثیل زیبایى«صاحب تأویل باطل»را چون مگسى دانسته که بر نجاست مىنشیند، در حالى که غافل از فضاى نامطبوع و ناخوشایندى است که در آن فکر خویش را به پرواز در آورده، و آنگاه با تصوّر باطل، خود را نیز در رأى و فکر سرافراز مىیابد:
آن مگس بر برگ کاه و بول خر
همچو کشتیبان همى افراشت سر
گفت:من دریا و کشتى خواندهام
مدتى در فکر آن مىماندهام
اینک این دریا و این کِشتىِ من
مرد کشتیبان و اهل راى زن
بر سر دریا همى راند او عَمَد
مىنمودش آنقدر بیرون زحدّ
بود بىحد آن چمن نسبت به او
آن نظر، که بیند آن را راست کو؟
صاحب تأویل باطل چون مگس
وهم او بول خر و تصویر خس
گر مگس تأویل بگذارد به راى
آن مگس را بخت برگرداند هماى
مثنوى/د 1/ابیات 1090-1098
مولوى، تأویل را با ویژگیهایى به صورت مشروط پذیرفته است.مشروط یعنى این که درهمه جا و همه موارد جارى نمىداند، همانگونه که بهطور کلى مطرود هم نمىداند و آن را در شرایط لازم، ضرورى و حتمى مىداند.
کشف دیدگاههاى مشترک در پذیرش«تأویل»در آراء اندیشمندان باطنگرا، در متون متعدد عرفانى نظم و نثر فارسى، کار بسیار ارجمندى است که مىتواند ذهن و زبان مخاطبان امروزى اینگونه آثار را به زبان پدیدآورندگان آن و هزاران معانى تو در توى عرفان-این گنجینه ارزشمند معرفت بشرى-آشنا سازد.بنابراین اگر در دیگر متون شاخص عرفانى و ادب فارسى چنین بحث و تحقیقى ادامه یابد؛بسیار ارزشمند و راهگشا خواهد بود.
(*)عضو هیأت علمى گروه زبان و ادبیات فارسى، دانشگاه اصفهان
(1)-مأخوذ از این بیت مولوى:
موسیا آداب دانان دیگرند
سوخته جانان روانان دیگرند
(2)-مأخوذ از این بیت مولوى:
فراختر زفلک گشت سینه تنگم
لطیفتر زقمر گشت چهره زردم
دیوان شمس/ج 4/ص 54
(3)-مأخوذ از این بیت مولوى:
مىده گزافه ساقیا تا کم شود خوف و رجا
گردن بزن اندیشه را از ما کجا او از کجا
دیوان شمس/ج 1/ص 27
(4)-مأخوذ از بیت مولوى:
شراب خانه عالم شده است سینه من
هزار رحمت بر سینه جوانمردم
دیوان شمس/ج 4/ص 54
(5)-مأخوذ از ابیات ذیل از مولوى:
از تو بر تافت چون دارى نهان
مىفشانى نور چون مهم بىزبان
لیک اگر در گفت آید قرص ماه
شبروان را زودتر آرد به راه
ماه بىگفتن چو باشد رهنما
چون بگوید شد ضیا اندر ضیا
مثنوى/د 1/ص 177
(6)-مفردات راغب، ماده اول و قاموس قرآن، ج 1، ماده أول.
(7)-در تعقیب بیشتر مفهوم تأویل در قرآن کریم، مىتوانید به«قرآنپژوهى»تألیف: بهاء الدین خرمشاهى، مقاله تأویل مراجعه فرمایید.
(8)-روزبهان بقلى، مشرب الارواح، تصحیح نقیف محرم خواجه، استانبول، 1973، ص 165، به نقل از:«رمز و داستانهاى رمزى در ادب فارسى»نوشته:«دکتر تقىپور نامداریان، ص 4.
(9)-محمد غزالى، احیاء العلوم، ج 2، کتاب العزله، ص 242.
(10)-ابن عربى، فصوص الحکم، فص سلیمانى، ص 159. مقصود محى الدّین عربى از خیال، نه خیال واهى بىاساس است که نوعى مرض و وسواس و مساوى معناى آن معناى نیستى باشد و نه خیال اصطلاح فلاسفه است که خزینه حسّ مشترک است، بلکه معناى آن معناى وسیعى است که شامل هر حضور و حالتى است که حقایق وجودى در آن به«صور رمزى»نمایان مىگردد و آن صور نیز تغیّر و تبدّل مىیابد. بنابراین«تأویل»براى معرفت حقایق همه امورى که در حس و عقل به صور گوناگون ظاهر مىشوند، لازم است و چون آنها دایما در حال تغییرند، تأویل آنها نیز به مقتضاى حال متغیّر خواهد بود.وى تصریح مىکند که وجودى مجازى و ظلّى این عالم نماینده یک هستى راستین و نشانه یک وجود حقیقى است و به تعبیرى دیگر، موجودات این عالم آیات وجود حقاند و همانطور که ما خوابهاى خود را تعبیر مىکنیم، همینطور باید به طریق صحیح به«تأویل» پردازیم تا مگر حقیقت امور این عالم را در ماوراى این«نمودها»و خیالات در یابیم. (فصوص الحکم، فص یوسفى، ص 103)
(11)-اصطلاحات مأخوذ از ابیات منسوب به مولى على(ع)است:
اتز عم انک جرم صغیر
وفیک انطوى العالم الاکبر
(12)-هجویرى، کشف المحجوب، ص 211.
1-اصفهانى، راغب:مفردات الفاظ القرآن، بیروت، دمشق، دارالقلم، 1412 ه/1992 م. 2-آشتیانى، سید جلال الدین:شرح مقدمه قیصرى بر فصوص الحکم، چاپ سوم، انتشارات امیر کبیر، تهران، 1370.
3-بقلى، روزبهان:مشرب الارواح، محرم خواجه، استانبول، 1973.
4-خرّمشاهى، بهاء الدین:قرآنپژوهى، مرکز نشر فرهنگى مشرق، تهران، 1372. 5-رازى، ابو الفتوح:تفسیر قرآن، تصحیح شعرانى، انتشارات اسلامیه، 1356. 6-زمخشرى:الکشاف، تصحیح مصطفى حسین احمد، چاپ دوم، انتشارات دار الکتب العربى، بیروت، 1407 ه/1987 م.
7-عربى، محیى الدین:فصوص الحکم، تصحیح ابو العلاء عفیفى، بیروت، 1365 ه.ق. 8-غزالى، محمد:کیمیاى سعادت، انتشارات طلوع و زرین، تهران، 1361.
9-غزالى، محمد:احیاء علوم الدین، به کوشش حسین خدیوجم، چاپ دوم، انتشارات علمى-فرهنگى، تهران، 1366.
10-قریشى:قاموس قرآن، دار الکتب الاسلامیه، 1353. 11-مولوى، جلال الدین محمد:مثنوى، به تصحیح رینولد.ا.نیکلسون، انتشارات امیر کبیر، تهران، 1363.
12-هجویرى غزنوى، على:کشف المحجوب، چاپ دوم، کتابخانه طهورى، تهران، 1371.